مشتاق شركت توي جلسه بودم كه مسافت طولاني مسافرت رو بي هيچ دغدغه اي
طي كردم . جلسه ساعت 3 بعد از ظهر بر گزار ميشد . توي دفتر مجله به صورت
خيلي اتفاقي يكي از دوستان دوره دانشجوييم رو ديدم كه اونجا كار مي كرد .با هم
گپي كوتاه زديم . ديدن يه آشنا توي جايي كه براي اولين بار رفته بودم ، به انرژي و
قوت قلبم اضافه كرد . وبلاگ نويسان يكي يكي مي اومدن . چيزي نگذشت كه آقاي
حزين هم اومد شاد وپر انرژي .جو بسيار صميمي و خوبي بود .جاي همتون خالي .
همون ابتداي جلسه همه به هم آشنا و دوست شدند . انگار هيچ فاصله اي نبود .
بعد از آشنايي با وبلاگاي همديگه ، صحبت به ارائه نظر در موردپر بار كردن مجله
رسيد و هر كس نظر خودش رو روي كاغذ نوشت . تعدادي هم نظرات خودشون رو
تشريح كردن . خيلي جالب بود .اينكه مي ديدي چه كارهاي جديد ديگه اي هست كه
ميشه انجام بشه بهت نيرو مي داد . در آخر هم كساني كه مايل بودن با مجله
همكاري كنن ، شيوه همكاري خودشون رو مطرح كردن و جلسه با شادي مضاعف به
اتمام رسيد . جالب اينجا بود كه گروه وبلاگنويسان از دفتر مجله مسافتي رو با هم
طي كردن . چهره ها همه شاداب و پر اميد بود .من هم خوشحال از اينكه دوستان
جديدي پيدا كردم ، از گروه خداحافظي كردم در حالي كه به روزهاي قشنگ آينده فكر
مي كردم و همچنان اميدوار بودم ....![]()
خورشیدهای هر انسان به تعداد روزهایی است که به شب می رساند.