چند روز پیش کتاب " راه بهتر آموختن،بزرگترین معجزه در جهان " اثر آگ ماندینو با ترجمه خانم حورزاد صالحی راخواندم . این کتاب نیز برای خود حرفهایی داشت . بخشی از کتاب رابرای این پست انتخاب کردم .

هنگامی که بحث به اینجا کشید ،او به افزایش فقدان خودشناسی انسان اشاره کرد و اینکه انسان به مرحله ای از زندگی می رسد که دیگر مولد نیست و فقط مانند مرده ای است که راه می رود .
چیزی که او را بیشتر از همه رنج می داد ، زیستن مرده واری بود که در آخر عمر نوعی خود کشی محسوب می شد . او می گفت که به اندازه ی کافی رفتگر های انسانی وجود ندارد که انسانها را از زندگی زباله وار خود نجات دهند و او هم نمی توانست در همه جا حضور داشته باشد .

- آقای آگ به ساعتت نگاه کن ، ساعت را در ذهنت تنظیم کن و به یاد داشته باش . از همین موقع تا فردا شب همین موقع 950 نفر تصمیم به خود کشی می گیرند ! فکر کن ! و می دانی چیست ؟ بیش از 100 نفر آنها موفق می شوند .  
                                                                                
او با مشت، چند ضربه به دسته های صندلی کوبید و ادامه داد : تمام نشد . تا فردا  شب همین موقع ، چهل نفر به شمار معتادین به هروئین افزوده می شود ، 37 نفر در اثر بیماریهای وابسته به الکل جان خود را از دست می دهند و چهار هزار نفر بیچاره ، دچار اولین مشکل روحی و روانی خواهند شد و ببین که ما از چه راههایی سعی می کنیم از اینکه چنین مخلوقی هستیم قدر دانی نکنیم .
تا بیست وچهار ساعت آینده ، 6000 نفر به جرم مستی و عواقب آن دستگیر خواهند شد و صدو پنجاه نفر با رانندگی بد باعث مرگ خویش یا افراد دیگر می شوند و نشان می دهند که چقدر زندگی خود و دیگران را بی ارزش می دانند .

- آقای اگ ، آیا می دانی چرا چنین شرایطی در اینجا یا در سراسر دنیا وجود دارد و هر زمان رو به افزایش است ؟

سرم را خشک و خالی تکان دادم و منتظر شدم .
- چون همه ی ما این را می دانیم که می توانیم بهتر از این که هستیم باشیم .

این واقعیت دارد که بیشتر مردم نمی توانند این احساس درونی و مخفی را در غالب کلمات بیان کنند اما در درون هر انسان چیزی هست که او را از حیوان بودن جدا می کند و آن چیز بخصوص ، که می توان آن را وجدان دوم نام نهاد، در لحظه های غیر منتظره زندگی های عروسک وارمان ، به ما یاداوری می کند که ما به اندازه کافی از پتانسیل های خود بهره نمی بریم و این فقط هنگامی منطقی به نظر می رسد که خود ما می دانیم که می توانیم بهتر عمل کنیم و نمی کنیم . می دانیم می توانیم متمول باشیم و نیستیم . می توانیم کاری بهتر انجام بدهیم و نداریم و می دانیم می توانیم بهتربا مشکلات کنار بیاییم و نمی آییم ... و دیگر به مشکلاتی که با نام ما عرض اندام می کنند ، فکر نمی کنیم و به تدریج از خودمان متنفر می شویم .

- چرا ماخوشحال نیستیم ؟
دوباره برایت می گویم . ما خوشحال نیستیم چون خودشناسی و خود باوری نداریم .